حالا چرا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 

بی وفا حالا که من افتاد ه ام از پا چرا 

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی  

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست 

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا 

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم  

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا 

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار  

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا 

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند 

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا 

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر 

راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا

 

 

خدایا  

همه رهایم کردن... 

تو تنهاییم نگذار؛ 

تو تنها کسی هستی که بی منت عشق می دهی 

بی منت آرامش می دهی 

بگذار با وجودت آرامش ابدی پیدا کنم

خداو ندا  تو را سپاس گذارم که وقتی عشق تو را در وجودمان زنده کنیم  

زندگی رنگ خودش را عوض میکند ،آن زمان است که ناممکن ها ممکن می شود

شکست

زخمها و دردهای آدم سرمایه است...! هر کسی نمیتونه به این جایی که تو رسیدی برسه...! پس سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن...! داد نکش...! آه و ناله هم نکن...! صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن. تو مانند تکه سنگ آهن هستی تازیانه روزگار خردت کرد و شکستت و بارها درکوره بی رحم حوادث زمانه حراراتت داد.. گداخته شدی ، ذوب شدی، سرد شدی ولی هر بار آب دیده تر شدی. تا العان کهبصورت پولاد در اومدی. تو محکمتر از اونی که حتی بشه تصورش کرد...!

عشق

عشق یعنی...


عشق یعنی یک سلام و یک درود

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن بدست

عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی با پرستو پرزدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

آسمان

تمام آسمان ها در خواب بودند .. هنگامی که ماه پرده از رخسارشان برداشته بود .. شاید صدای شر شر آب بیش از هر چیز جالب توجه می کرد .. صدای لرزان باد نیز از میان درختان خسته ، خسته کننده بود .. اگر امشب ...
پاره پاره نیستند ابرهای آسمان ، امشب .. شاید امشب ابری آسمان را نباشد .. تنها ماه می داند .. اگر امشب باران ببارد .. شاید خدا به یاد آورد عاشقانی هستند چشم به راه .. کاش آنگاه که باران اشک های نیم خشک روی گونه ام را از نو تر می کرد ندایی از تو به آسمان می فرستادم تا امشب در عین ناامیدی امیدی به باریدن از نو نبود .. امشب خواهم گریست به وسعت لبخندهایی که محو گشت در هنگامی که تو عشق را به من می دادی تا باور کنم هر آنچه را که بود .. اگر آسمان امشب ببارد .. شاید تمام گل های خفته دزدانه به دنبال اولین قطره باران دستانشان را به سوی آسمان بگشایند .. آنگاه که هیچ کس آنان را ناظر نیست .. درختان زیر لب بر آسمان خواهند خواند زمزمه های پنهانی که شاید آنان را سلامی تازه به زندگی باشد .. مرا گریه ای باشد امشب ، شبانه .. تا اگر فردایی رسد در جایی که اشکی از من چکیده است گلی روید تا که از عشق بی پرو بالی حکایت کند .. تا شاید تو باشی آن رهگذری که آن گل را می بوید ..
اگر امشب آسمان ببارد برای من فرقی نخواهد کرد .. پس امشب باران می بارد .. حتی اگر از آسمان باران نبارد .. خواهد بارید از چشمانم ، باران ..

عشق

عشق خداوند در جزئی ترین چیزها و شخصی ترین تجربیات زندگی نهفته است

عشق

 

از تاریکی است

به شب پی می برم

رویاها جاری می گردند

و ستاره ای سوسو می زند

اه!ای ستاره شامگاهی ارزویی کن

بنگر!

ستاره ای از میان تاریکی می درخشد

و ترانه اش دلم را با خود می برد

اه!ارزویی می کنم.......