آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاد ه ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا
خدایا
همه رهایم کردن...
تو تنهاییم نگذار؛
تو تنها کسی هستی که بی منت عشق می دهی
بی منت آرامش می دهی
بگذار با وجودت آرامش ابدی پیدا کنم
خداو ندا تو را سپاس گذارم که وقتی عشق تو را در وجودمان زنده کنیم زندگی رنگ خودش را عوض میکند ،آن زمان است که ناممکن ها ممکن می شود |
عشق یعنی...
عشق یعنی یک سلام و یک درود
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن بدست
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پرزدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق خداوند در جزئی ترین چیزها و شخصی ترین تجربیات زندگی نهفته است
از تاریکی است
به شب پی می برم
رویاها جاری می گردند
و ستاره ای سوسو می زند
اه!ای ستاره شامگاهی ارزویی کن
بنگر!
ستاره ای از میان تاریکی می درخشد
و ترانه اش دلم را با خود می برد
اه!ارزویی می کنم.......