بعد از رفتن امیر چی شد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تموم نشد

سلام

به کی نمیدونم سلام به این وبلاگ

سلام به عشق...

هنوز این وبلاگ بسته نشده؛هنوز کلی حرف توش هست؛هنوز این داستان این عشق و جود داره..........

شاید دیگه نمی یام بنویسم اما هنوز من گیر این داستانم

داستانی که باعش می شه کلی اشک بریزم واسه خودم واسه اون وروزهایی که گذشت.........

و این داستنان که نمی دونم پایانش کی هست؟

آی میگه این داستان زمانی تموم می شه که یا تو ازد کرده باشی یا اون...

شاید حق با اون باشه........

هر بار که تموم می شه فکر میکنم این آخرش دیگه می بینمش ...دیگه همه چی تموم شد اما بازم .............

هر بار که کمک می خوام هستش ...

تنها کسی که میتونم بی منت ازش طلب کنم

و این یه دنیاست

یه دنیا عشق دوباره تو قلب من

راستی ۱۴ این ماه دایی حسین سفر کرد و به دیار دیگری پیوست. روحش شاد...

۱۵ یه تاریخ مهم واسه ا بود من از کلی وقت پیش بهش فکر می کردم اما اون روز شد روز تششیع دایی حسین...

دیشب تو چت بودم داشتم به خمودم و ا می فکردیم که آن پی ام داد و گفت می تونی واسم فال بیگیری

از روز فوت دایی ما خونه عمه جان هستیم که هم مامان کمک حالشون باشه هم تنها نباشن....

و قتی امیر پی ام داد بهش گفتم بهم ز بزن ساعت ۱شب آروم رفتم رو پشت بوم و واسش فال ورق گرفتم

بهم گفت که کم آوردم؛خسته شدم میفهمیدم چون واقعاحسش کردم...

سعی کردم آرومش کنم اما چه جوری؟

به هر حال خدا حافظی کردیم....





!!

دیروز بعد از کلی وقت با شیما حرف زدم؛مثل یک سال پیش اول آشناییمون 

حرفاش توش ترس بود؛ترسی که طبیعی بود ؛اما با تمام وجود می خوام که خداوند بهترین را واسش رغم بزنه...!! 

باز دارم تغییر می کنم و احساس می کنم دوره جدیدی را قراره شروع کنم...!! 

میلی واسه دوستی با کسی ندارم دوست درم تو تنهایی خودم باشم؛باز علاقه ام به اک خیلی شده ؛کتابش را می بلعم؛ 

نگرانی های خونه آزارم میده ... 

تحملم کم شده... 

ب خسته ام کرده از بس انرژی منفی می ده  

این جا خیلی را حت نمی تونم همه حرفام رابزنم چون متا سفانه چند تا از فامیل ها آدرس این جا را دارن و من دوست ندارم اون ها این حرف ها را بدونه هر چند که به این جا سر نمی زنند اما اگه یه روز اتفاقی بیان من علاقه ای واسه فهمیدن حرفام ندارم واسه همین احتمالا می رم یه جا دیگه بعضی چیز ها را می نویسم

؟

مرسی واسه حرفات واسه صحبت هات

نمی دونم ا تو پیله خودش مونده یا من! نمی دونم احساسم به اون چیه؟

حقیقت یا دروغ !نمی دونم چرا همیشه دوست دارم باورش

کنم!

و چرا اون با همه خوبی ها ش اینجوری می کنه؟

بهش گفتم رابطمون ۱ طرفه هست؟

می گه دیونه مگه میشه آدم ۴ سال با یکی باشه و به اون احساس نداشته باشه

میگم از روی عادت ؟می گه نه نمیشه به خاطر عادت با هم بود!

می گه همه رابطه ای بالا و پایین داره..

رابطه من و تو هم همینطور...

می گه خیلی وقت ها من دنبال توام...

می گه همه سختی هامون تا آخر خرداد تموم

میشه؛می گه همه چی درست میشه...

می گه من با تو هیچ مشکلی ندارم :فقط گاهی عذاب وجدان دارم که اون هم ...

می گه لوس شدی واسه همین بهونه گیری می کنی

بهش می گم من دیگه نمی خوام و نمی تونم یه رابطه یک طرفه داشته باشم؛

مطمئنم می کنه که اینجوری نیست

حس خوبی پیدا می کنم

خدا را شکر می کنم که هست

تو این لحظه های سخت اون را دارم

بهش اس می دم

که تو تنها کسی هستی که هم راحت بهم انرژی میدی و هم راحت می گیری...

بهم می گه تو هم واسه من همینطوری هستی

می گه تو تنها کسی هستی که از تمام زندگیم خبر داری هر کاری که انجام دادم را می دونی مثلا...

و از من می خواد که من هم ...

.

.

.

.

.

چند روز بعد....

.

.

.

بیا یه دوست ساده باشیم؛امروز ۴ ساعت برگشتم به ۹ سال پیش...

و باز گذشته اون ...

خدا یا خسته شدم اگه اونمال من نیست پس چرا حسم را تموم نمی کنی؟

خدایا چرا نمی فهمه من اون را واسه اون چیزایی که اون فکر می کنه نمی خوام

من اون ها را می خوام با اون نه بدون اون

سپاس گزارم

از وجود ا توی زندگیم حس خیلی خوبی دارم اگر ۱۰۰ بار هم پا به این جهان می گذاشتم حتما انتخابش می کردم 

خیلی از پسر هایی که پا به زندگیم می زارن و سعی می کنن که به من نزدیک بشن از این موضوع آزار می بینن..! 

اما خوب من واقعا دوسش دارم 

فکر می کردم با وجود یه نفر که خیلی بهم حس بده من اون را از یاد می برم 

اما خیلی ها اومدن و حس هایی که همیشه دنبالش بودم و ا هیچ وقت نتونست بهم بده اون ها دادن 

اما من نتونستم اون ها را جای گزین کنم 

خودم گاهی توش می مونم !!

اما خوب چه کار کنم !تمام سعی خودم را کردم که به کسی حس پیدا کنم که اون پاک بشه 

اما اون همیشه بودش و هیچ وقت پاک نشد 

درسته که الآن دیگه مثل گذشته به فرصت هایی که برام پیش می یاد پشت نمی کنم اما ...  

ولی خوب اک چیزهای زیادی داره نشونم می ده 

اک نشونم داد چقد ها هستند که من را دوست دارن! 

دوست لحظه ای را با من بگذرونن!! 

دوست دارن من بهشون حس بدم!! 

و جایگاه قشنگی را بهم نشون داد 

و واسه همه چی سپاس گزارم

مبارک

داشتم با م راجع به اینکه اگر کاری فکر می کنی درسته باید انجام بدی یا نه صحبت می کردم؛توی فکرم جریان همون دختر بود؛ 

تلفنم زنگ خورد ؛وای چی می دیدم اسم اون دختر روی گوشیم افتاده؛وای خدای من!وای کائنات... 

ا نبودش رفته بیرون واسه چند تا کار... 

از پله ها با سرعت اومدم پایین... 

ـسلام :ببخشید خانم شما چند بار به گوشی من تماس گرفته بودید؟ 

-بله؛(اسمش آوردم) 

-بله خودم هستم.ـمیو تونم بپرسم شما با ا.پ چه ارتباطی دارید... 

نمی تونستم باور کنم؛اون چی می گفت؟طاقت نیاوردم بهش گفتم که ما الان نزدیک به ۲ سال که با همیم و.... 

حرفاش باور کردنی نبود..... 

اولین شبی بود که هر کاری که می کردم نمی تونستم بخوابم؛حرفاش از جلوی چشمام رد می شد... 

خیلی وحشتناک بود... 

و فرداش دوباره اون با من تماس گرفت و کلی حرف.. 

می گفتش خوب فکرات کن اگه نمی خوای با اون باشی من اون را نگه می دارم 

با حرفاش اول خیلی حس بدی بهم دست داد؛خیلی با هم حرف زدیم 

و فهمیدم اون هم خیلی بهش سخت گذشته 

و ا قعا  ا حق نداشت این کار هارو بکنه  

رابطمون با هم خیلی قوی شد 

و داستان های که پشت سر این موضوع اتفاق افتاد.... 

تا جایی که اون شد یکی از بهترین دوست های من؛یکی از اون دوست هایی شد که هر روز از حال هم با خبر بودیم؛و کلی چی از هم می دونستیم؛گاهی فکر می کردیم وجود ا واسه آشنا شدن ما ۲ تا بود؛و تا این جا بگم که اون خیلی تلاش کرد که من بتونم با احساسم کنار بیام؛دختر کاملا احساسی و مهربونی که پر از حس های قشنگ بود 

اما اون نمی دونه که من هنوز توی اون همه احساس غرق هستم با اینکه عوض شدم و کلی اتفاق واسه من افتاده اما هنوز ا وجود داره و پاک نشده... 

و در اخر اون دختر خوشکل و مهربون که کلی بالا و پایین را حس کرد و روزهای سرد و شیرین دوستی با افرادی که وارد زندیگش شدن را چشید؛واسه بعضی هاشون گریه کرد و چیز میز یاد گرف الان داره عروس میشه و پای بند به یه زندگیامیدوارم خوشبخت بشه 

بتونه کنار این آدم خوشبخت :شاد و راضی باشه و به همه ی خواسته هاش برسه... 

خدایا داستان من به کجا کشیده میشه؟ 

این حس کی توم میشه؟

یدی از گذشته

حود ۱۰ ماه پیش یه اتفاق توی زندگی من افتاد که مسیر رابطه من را عوض کرد؛چیزی که من همیشه از اون مطمئن بودم و با اون دل خودم را خوش کرده بودم و می گفتم هیچ وقت ا نمی کنه:اما اینجوری نشد... 

نزدیک به ۱ یا ۲ ماه بود که من و ا از هم جدا شده بودیم اما باز هم رابطه ما تموم نشده بود :وقتی که دوباره رابطه بر قرار کردیم فهمیدم که تو این مدت که من نبودم ا با یه نفر رابطه داشته که از طریق وب با هم آشنا شده بودند اما اون گفتش که ما با هم یه رابطه دوستی ساده داشتیم 

من هم که همیشه دوست دارم حرفاش را باور کنم... 

خلاصه بعد از مدتی ا گفت که دیگه با اون اصلا رابطه نداره ما رابطمون با هم خیلی خوب شده بود؛و  کاملا عقشولانه... 

تا اینکه بعد از مدتی ا وارد یه نت جدید شد؛و می گفت که به پول نیاز داره...  

یه مدت که گذشت حس کردم ا با اون دختر دوباره در ارتباط ؛خوب بعد از مدتی حس کردم رابطش با این دختر داره آزارم می ده؛هر چند که خودش می گفت چیزی نیست اما خوب خیلی آزار می دیدم جلوی من با اون حرف می زد؛کلی هم بهونه های الکی می آورد هر چند که من همیشه قبول می کردم....بهش گفتم که بهش زنگ می زنم گفت خوب بزن 

بهش تک زدم اما دلم نیومد که زنگ بزنم؛تا اینکه چند روز بعدش اون دختر خانم بهم زنگ زد و این شروع کابوس من بود....

داستان من و تو معلوم نسیت پایانش کی هست؟ 

هر بار که حس میکنیم این اخرش؛اما بازم نمی شه  

نه اینکه من نخوام :آخه تو هم نمی خوای... 

می گی تموم اما دلت نمی یاد... 

خوب معلوم که نمی تونی از من دل بکنی...

شروع دوباره اوایل اسفند

دوباره بازم از اول شروع شد  

 شایدم شروع نشهههههههههههههههههههههه 

اما بازم خواست که با هم دوست بشیم 

منم خوب ؛بدم نمیاد آخه درسته که دیگه مثل اون وقت ها نیستم 

اما من هیچوقت کامل فراموشش نکردم

تو را دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست میدارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب میشود دوست میدارم

تو را برای دوست داشتن دوست میدارم

تو را به جای همه ی کسانی که دوست نداشته ام دوست میدارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست میدارم

تو را به خاطره خاطرها دوست میدارم

برای پشت کردن به آرزو های مهال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم

تو را بی آنکه دوستم بداری دوست میدارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم

تورا برای دوست داشتن دوست میدارم

تو را به خاطر دود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیه بنفشه ها دوست میدارم

و تو هیچ گاه نفهمیدی و باور نکردی   

و من

تو را به جای همه ی کسانی که ندیده ام دوست میدارم

تو برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست میدارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست میدارم

اندازه ی قطرات باران

اندازه ی ستاره های آسمان دوست میدارم

تو را اندازه ی خودت ، اندازه ی آن قلب پاکت دوست میدارم

تو را برای دوست داشتن دوست میدارم