چرا

دلم یه دنیا گرفته

خسته شدم از همه چی

دارم می ترکم

آخه تا کی؟

؟؟؟

من نمی خوام احمق باشم

من نمی خوام خر باشم

من قصد ندارم هیچکس را بازی بدم

ولی خودم توی بد بازی افتادم

خدایااااااااااااااااااااااااااااااا کمکککککککککککککککککککم کن

چرا با من این کار کردی

؟؟؟

چراااااااااااااااااااااا؟؟؟

خدایا حداقل یکیش را درست کن!

بریدم؛من ارادههههههههههههههههههههههههههه ندارم؛هیچکس نیستم

خدایا تو گلوم پر از بغزه؛پس چرا آرومم نمی کنه ؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟



من تنهایی را دوست ندارم

من تنهایی را دوست ندارم 

من دوست دارم یه نفر تو زندگیم باشه که دوسش داشته باشم 

دوسم داشته باشه 

من از عشق ورزیدن لذت می برم 

من توی عشق ورزیدن خدا را احساس می کنم  

دوست داشتم اون را دوست داشته باشم 

ولی نشد... 

ولی فقط می خوام بگم من تنهایی را دوست ندارم و تنها نمی مونم 

امیدوارم سی ه بهش اعتماد می کنم لایق باشه

میمند

دیروز با یه تعداد از دوستام رفتیم میمند(شهر گل های محمدی) 

خیلی خوش گذشت"بچه های خوبی بودن"از اولش بزن و بخون بود آخرای تفریح یه فرصت... 

فعلا که نه 

خیلی خوب بود واسه روحیه ام

تغییر کن

برای کشف اقیانوس های جدید باید  

 

شهامت ترک ساحل های آرام  خود را داشته باشی. 

  

این جهان جهان  تغییر است نه تقدیر...

حافظ

چه شب بدی بود  

حس تنفر همه وجودم راگرفته بود؛چطور می شد این همه عشق تو وجودم اینجوری بشه؟ 

لی داشتم عذاب می کشیدم؛باورم نمی شد این احساس را داشته باشم 

خاطره ها که جلو چشام میآمد ... .

خاطرههایی که قبلا با یاد آوریش یا خندم می گرفت یا احساس خوب پیدا می کردم 

حالا داشت داغونم می کرد 

سر نوشابه.......... 

آسانسور............. 

استخر کوثر........... 

۱۳۳............. 

دیگه نمی تونستم طاقت بیارم؛احساسم را بهش گفتم. 

فرداش با همین حس بلند شدم؛رو خودم کار می ردم که این احساس ماندگار باشه؛ 

تا اینکه حافظ.......... 

نمی دونم چرا اینچوری شد؛بعد بهم زنگ زد؛نمی تونستم بد صحبت کنم؛ 

بازم نمی دونستم باید چه کار کنم؛من نمی تونم و دوست ندارم کسی را بپیچونم 

 ولی این مدت فرصت های جدید پیدا کردم 

ولی من هتنوز تصمیمم مشخص نبود؛باید با اون حرف م زدم تا حرف های آخرش را بدونم که هیچوقت احساس گناه نکنم 

با اون حرف زدم؛و حالا می تونم واسه آینده ام تصمیم جدید بگیرم 

حالا بازم از خودت کمک می خوام.

هدیه به خداوند

آنچه که هستی هدیه خداوند است به تو 

 

 

و آنچه می شوی هدیه تو هست به خداوند 

 

 

پس بی نظیر باش

گریه نکن!!

 

گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه

بزار پروانه احساس
دلتو بغل بگیره
بغض کهنه رو رها کن
تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی
دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره
تو دل شبا بسوزی
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه

گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه

... قشنگه
... قشنگه

گوش کن

لعنت به من که باورت کردم

لعنت به من که باورت کردم

لعنت به من که فکر کردم جزامی هم میتونه تنها نباشه

رو حرفاش فکر کردم

چقدر با هم حرف زد؛سعی کرد که فانعم کنه؛نه می خواست کمکم کنه 

حرفاش را فبول داشتم؛راست می گفت همش حقیقت بود؛دوست داشت کمکم کنه 

چون احساسم کرده بود؛به خاطرم اشک ریخته بود؛و چیزایی را می دونست و احساس کرده بود که من نمی خواستم قبول کنم 

باورش واسم سخته! 

نمی تونم و نمی خوام باور کنم.... 

چطور می تونم باور کنم که اونی را که یه روز که بهم گفت اگر من هم مثل بقیه پسرها بودم  

تو............. 

چقدر اون روز دلم گرفت؛چقدر از دست خودم عصبی شدم؛نمی خواستم باعث شکستن غرور کسی باشم 

خدایا ازت خواستم که اونقدر مهرش را تو دلم زیاد کنی که از محبت کردن کم نیارم  و هیچوقت به این فکر نکنم که چرا این مثل ........ 

تصمیم گرفتم که دوسش داشته باشم؛و واقعا هم دوسش داشتم؛اون قدر بهش دل بستم که هیچوقت حاضر نشدم به غیر اون به کس دیگه ای فکر کنم؛با اون ؛با دلم تعهد بستم  

به قولش خودش تعهد دل دادیم به هم؛محرم دل شدیم  

هر روز به یادش بلند شدم ؛به یادش خوابیدم.... 

یاد اون روزا عذابم می ده؛ولی ناراحت نیستم؛من باید این دوره از زندگیم را می گذروندم تا درس بگیرم؛الان هم می خوام یه دوره دیگه را شروع کنم 

یه دوره بدون اون؛دیگه طوری شدم که به این نتیجه رسیدم برگشتش هم ارزشی نداره؛و من دیگه  

نباید در حق خودم ظلم کنم؛من باید به خدا جواب بدم؛راست می گفت...

حرمت

مدتی هست که دارم فکر می کنم که چه تصمیمی بگیرم؛صبر کنم یا نه به زندگیم برسم 

هنوز هم لایق صبر هست یا نه؟!!ولی تصمیم آخرم را گرفتم 

همه راست می گفتن ؛ولی چون دوسش داشتم به حرفهای کسی اهمیت نمی دادم 

و فقط گوش می کردم و بازم کار خودم را انجام می دادم؛ولی حالا... 

می خوام تمامش کنم؛حتی دیگه نمی خوام به فکرم و ذهنم هم اجازه بدم که بهش فکر کنه؛  

فکر هم حرمت داره!همه چی حرمت داره؛عشق حرمت داره؛دوست داشتن حرمت داره؛ 

زندگی حرمت داره؛جسم حرمت داره...  

می خوام حرمت هایی را که تا حالا شکوندم نگه دارم؛می خوام بدونم کجا دارم از دوست داشتن  

حرف می زنم ... 

بدونم دارم با کی حرف می زنم... 

از خودش خواستم که مثل همیشه بهم قدرت بده:ازش خواستم دوست داشتنم را تبدیل کنه... 

می دونم  کمکم می کنه؛خودش می دونه نیتم همیشه خیر بوده؛تنهام نمیزاره 

از تو هم که خیلی تو این راه کمکم کردی؛از تو هم که خواستی فکر کنم 

ممنونم.

دوست ندارم

 دوستت ندارم به خاطر خودم 

 دوست ندارم به خاطر اون لحظه هایی که فکر کردم دوستت دارم     

  دوست ندارم؛دوست ندارم به خاطر خوبیهات  

  دوست ندارم  به خاطر  اون لحظهایی که بهم نزدیک بودیم مثل یه نفس

  دو ست ندارم  به خاطر  خانواده ام  

  دو ست ندارم  به خاطر     خانواده ات 

 دو ست ندارم  به خاطر     اون که دوست نداره 

 دو ست ندارم  به خاطر      تو که دوسش داری 

 دو ست ندارم  به خاطر  تو که من را به این وبلاگ کشوندی 

 دو ست ندارم  به خاطر   بد اخلاقیات  

 دو ست ندارم  به خاطر دل تنگیام  

 دو ست ندارم  به خاطر  اشکام 

 دو ست ندارم  به خاطر اون لحظه هایی که بی تو گذشت  

دوست ندارم  به خاطر شکستن دل یه دختر بی گناه 

دوست ندارم به خاطر اون حرفهایی که تو گوشم خوندی بعد گفتی اشتباه کردی 

دوست ندارم به خاطر اینکه خیلی چیزا را ساده جلوه می دی

                                          ...  

 دو ست ندارم  به خاطر  واسه الان که حس کردم دوست ندارم  

 دو ست ندارم  به خاطر  اینکه خرم هنوزم ....