رو حرفاش فکر کردم

چقدر با هم حرف زد؛سعی کرد که فانعم کنه؛نه می خواست کمکم کنه 

حرفاش را فبول داشتم؛راست می گفت همش حقیقت بود؛دوست داشت کمکم کنه 

چون احساسم کرده بود؛به خاطرم اشک ریخته بود؛و چیزایی را می دونست و احساس کرده بود که من نمی خواستم قبول کنم 

باورش واسم سخته! 

نمی تونم و نمی خوام باور کنم.... 

چطور می تونم باور کنم که اونی را که یه روز که بهم گفت اگر من هم مثل بقیه پسرها بودم  

تو............. 

چقدر اون روز دلم گرفت؛چقدر از دست خودم عصبی شدم؛نمی خواستم باعث شکستن غرور کسی باشم 

خدایا ازت خواستم که اونقدر مهرش را تو دلم زیاد کنی که از محبت کردن کم نیارم  و هیچوقت به این فکر نکنم که چرا این مثل ........ 

تصمیم گرفتم که دوسش داشته باشم؛و واقعا هم دوسش داشتم؛اون قدر بهش دل بستم که هیچوقت حاضر نشدم به غیر اون به کس دیگه ای فکر کنم؛با اون ؛با دلم تعهد بستم  

به قولش خودش تعهد دل دادیم به هم؛محرم دل شدیم  

هر روز به یادش بلند شدم ؛به یادش خوابیدم.... 

یاد اون روزا عذابم می ده؛ولی ناراحت نیستم؛من باید این دوره از زندگیم را می گذروندم تا درس بگیرم؛الان هم می خوام یه دوره دیگه را شروع کنم 

یه دوره بدون اون؛دیگه طوری شدم که به این نتیجه رسیدم برگشتش هم ارزشی نداره؛و من دیگه  

نباید در حق خودم ظلم کنم؛من باید به خدا جواب بدم؛راست می گفت...

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر مرداد پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ

به خودت فکر کن...
تو لایق بهترین بودنی...تو لایق ستایشی...تو لیاقت این رو داری که دیگران تو رو صدا کنن...که به انتظارت بشینن...
تو توی عشق وفا کردی...صبر کردی... گذشتی...
اما حالا وقته توئه...باید به دلت بها بدی...باید بهش ارزش بدی... اگر بزاری خرد شه اگه تو که صاحبشی حقشو نشناسی دیگران هم نمیفهمن...
دلت قشنگ ترین داراییته...
گلم...خیلیییی ها این دل پاک و دوست داشتنی رو ندارن...
اما تو که داری قدرشو بدون...
همیشه مهربون باش...دیگران رو درک کن...بشنو...کمک کن... اما خودت رو ساده نباز...جایی دلت رو بسپار که یکی دیگه از تو بهتر مواظبش باشه...
امروزت رو زندگی کن...
تو میتونی...من بهت ایمان آوردم...میدونم که میتونی...
چون خدا با توئه...چون کمکت میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد