کائنات

دیشب عسل را دیدم؛کلی دلم واسش تنگ شده بود دختر خوبی؛شخصیت خاصی داره؛  

خیلی به من احترام میزاره؛واسم عزیز 

اونم یه مدت دلش گرفته ؛سعی کردم آرومش کنم؛واسش حرف زدم خیلی خوشکل به حرفام گوش داد؛سوگماد من عشق من ؛نمی دونم چطور ازت تشکر کنم؛دیشب با کائنات آشتی کردم 

اهدافم را نوشتم و یه دستور جدی بهش دادم و تاریخ زدم که تو اون روز و ساعات  

اون اتفقاتی که منتظرش هستم بیفته؛و شک ندارم که تک تکاون چیزایی که می خوام اجرا می کنه؛بچه حرف گوش کنیه منم ۶ تا دوسش دارم 

یه تفعل حافظ زدم؛شعر خوشکلی بود؛شعرهای حافظ که همشون عشقن 

همشهریه خودمونه دیگه اونم ۶ تا دوس دارم  

و شروع کردم به نوشتن خواسته ام ۱۵ بار 

چند تا کتاب دست چند نفر دارم الان احساس می کنم که باید یه دور دیگه اون ها رو بخونم 

یکم از بعضی چیزا عقب افتادم 

می خوام با ماهانتا هم آشتی کنم ؛حس خوبی دارم واسه این برکات تنها از خودت ممنونم 

۶ تا دوست دارم

خدایا بازم عجیب تو اوج ناراحتی ها اومدی سراغم

الان حس خیلی خوبی دارم حسی که با چند min

پیش فرق داره. خدایا 6 تا دوست دارم

خدایا مرسی

چقد حرف زدن با اون من را آروم می کنه؛فکر نمکردم دیگه هیچکس به جز ا من را بتونه آروم کنه؛

اما اون تونست؛مدتی بود می شناختمش ولی هیچوقت جرات آشنایی نداشتم؛ویا الان با اونم؛هر لحظه سعی می کنه از حالم با خبر باشه؛چقد رفتارش دوست دارم؛دوست داره آرومم کنه؛از مسائلم بهش گفتم؛چقدر قشنگ درک کرد....

اسمش شد تو گوشیم اسم همونی که یه روز زندگیم بود؛

حالا اسم اون را این گذاشتم؛دوسش دارم؛احساسم بهش خوبه؛شبا تا کلی وقت بهم اس می ده تا خواب برم؛اومدنش تو زندگیم یه برکت از طرف خداست؛

دوست داره آروم باشم آروم آروم

دوست ندارم بهش دروغ بگم؛دوست ندارم آشناییم را با دروغ شروع کنم؛هر لحظه هر احساسی که داشته باشم را می گم؛حتی اگر احساسم در مورد ا باشه؛می دونم ناراحت می شه ولی با تمام وجودش سعی می کنه که آرومم کنه

۳ روز پیش به هم تعهد دادیم؛قرار شد که اون روز هیچوقت از تو ذهنمون پاک نشه وبهم وفادار باشیم؛چفدر روز خوبی بود؛چه حس خوبی داشتم؛دلم نمی خواست به تلفن هیچکس جز اون جواب بدم.

اون روز فهمیدم که خدا واقعا دوسم داره؛ولی دیشب تلفن یه نفر آزارم داد...

بهترین مرحم



خدایا با دلی شکسته به سمتت آمدهام

احساسم را می دانی و درونم با خبری ؛جز تو به چه کسی بگویم که روزگار چگونه می گذرد ؛دلم شکسته ولی طاقت نفرین ندارم؛روحم خورد شده ولی از تو آرامش روحش را خواستارم؛چگونه بر زبانم جاری سازم کسی را که برایش از خود گذشتم یا سعی کردم از خود بگذرم با من اینگونه کرد؛خدایا راه این اشک ها را ببند؛مگذار دل تهایم با اشکانم آروم گردد؛عشقت را در دلم پر رنگ کن تا بی مهری دیگران برایم هیچ شود؛خدایا نمی خواهم هیچ گاه احساس پشیمانی کنم؛پس تجربه های شیرین را برایم ماندگار و خاطرات تلخ را برای همیشه از ذهنم پاک گردان؛خدایا قلبم مالامال از درد است این درد را با حضور خودت شیرین کن؛که من بی حضور تو نابودم ؛مرا لحظه ای به خودم وا مگذار ای بهترین مرحم

چرا

دلم یه دنیا گرفته

خسته شدم از همه چی

دارم می ترکم

آخه تا کی؟

؟؟؟

من نمی خوام احمق باشم

من نمی خوام خر باشم

من قصد ندارم هیچکس را بازی بدم

ولی خودم توی بد بازی افتادم

خدایااااااااااااااااااااااااااااااا کمکککککککککککککککککککم کن

چرا با من این کار کردی

؟؟؟

چراااااااااااااااااااااا؟؟؟

خدایا حداقل یکیش را درست کن!

بریدم؛من ارادههههههههههههههههههههههههههه ندارم؛هیچکس نیستم

خدایا تو گلوم پر از بغزه؛پس چرا آرومم نمی کنه ؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟



من تنهایی را دوست ندارم

من تنهایی را دوست ندارم 

من دوست دارم یه نفر تو زندگیم باشه که دوسش داشته باشم 

دوسم داشته باشه 

من از عشق ورزیدن لذت می برم 

من توی عشق ورزیدن خدا را احساس می کنم  

دوست داشتم اون را دوست داشته باشم 

ولی نشد... 

ولی فقط می خوام بگم من تنهایی را دوست ندارم و تنها نمی مونم 

امیدوارم سی ه بهش اعتماد می کنم لایق باشه

میمند

دیروز با یه تعداد از دوستام رفتیم میمند(شهر گل های محمدی) 

خیلی خوش گذشت"بچه های خوبی بودن"از اولش بزن و بخون بود آخرای تفریح یه فرصت... 

فعلا که نه 

خیلی خوب بود واسه روحیه ام

تغییر کن

برای کشف اقیانوس های جدید باید  

 

شهامت ترک ساحل های آرام  خود را داشته باشی. 

  

این جهان جهان  تغییر است نه تقدیر...

حافظ

چه شب بدی بود  

حس تنفر همه وجودم راگرفته بود؛چطور می شد این همه عشق تو وجودم اینجوری بشه؟ 

لی داشتم عذاب می کشیدم؛باورم نمی شد این احساس را داشته باشم 

خاطره ها که جلو چشام میآمد ... .

خاطرههایی که قبلا با یاد آوریش یا خندم می گرفت یا احساس خوب پیدا می کردم 

حالا داشت داغونم می کرد 

سر نوشابه.......... 

آسانسور............. 

استخر کوثر........... 

۱۳۳............. 

دیگه نمی تونستم طاقت بیارم؛احساسم را بهش گفتم. 

فرداش با همین حس بلند شدم؛رو خودم کار می ردم که این احساس ماندگار باشه؛ 

تا اینکه حافظ.......... 

نمی دونم چرا اینچوری شد؛بعد بهم زنگ زد؛نمی تونستم بد صحبت کنم؛ 

بازم نمی دونستم باید چه کار کنم؛من نمی تونم و دوست ندارم کسی را بپیچونم 

 ولی این مدت فرصت های جدید پیدا کردم 

ولی من هتنوز تصمیمم مشخص نبود؛باید با اون حرف م زدم تا حرف های آخرش را بدونم که هیچوقت احساس گناه نکنم 

با اون حرف زدم؛و حالا می تونم واسه آینده ام تصمیم جدید بگیرم 

حالا بازم از خودت کمک می خوام.

هدیه به خداوند

آنچه که هستی هدیه خداوند است به تو 

 

 

و آنچه می شوی هدیه تو هست به خداوند 

 

 

پس بی نظیر باش