خدایا مرسی

چقد حرف زدن با اون من را آروم می کنه؛فکر نمکردم دیگه هیچکس به جز ا من را بتونه آروم کنه؛

اما اون تونست؛مدتی بود می شناختمش ولی هیچوقت جرات آشنایی نداشتم؛ویا الان با اونم؛هر لحظه سعی می کنه از حالم با خبر باشه؛چقد رفتارش دوست دارم؛دوست داره آرومم کنه؛از مسائلم بهش گفتم؛چقدر قشنگ درک کرد....

اسمش شد تو گوشیم اسم همونی که یه روز زندگیم بود؛

حالا اسم اون را این گذاشتم؛دوسش دارم؛احساسم بهش خوبه؛شبا تا کلی وقت بهم اس می ده تا خواب برم؛اومدنش تو زندگیم یه برکت از طرف خداست؛

دوست داره آروم باشم آروم آروم

دوست ندارم بهش دروغ بگم؛دوست ندارم آشناییم را با دروغ شروع کنم؛هر لحظه هر احساسی که داشته باشم را می گم؛حتی اگر احساسم در مورد ا باشه؛می دونم ناراحت می شه ولی با تمام وجودش سعی می کنه که آرومم کنه

۳ روز پیش به هم تعهد دادیم؛قرار شد که اون روز هیچوقت از تو ذهنمون پاک نشه وبهم وفادار باشیم؛چفدر روز خوبی بود؛چه حس خوبی داشتم؛دلم نمی خواست به تلفن هیچکس جز اون جواب بدم.

اون روز فهمیدم که خدا واقعا دوسم داره؛ولی دیشب تلفن یه نفر آزارم داد...

نظرات 1 + ارسال نظر
دوست تو چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ب.ظ

تو بزرگترین نعمت الهی توی زندگی من بودی و هستی...
حضورت رو هر لحظه شکر میکنم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد