شروع جدید

دارم بازم می نویسم ؛گلی که تازه با اون آشنا شدم دلیلشه؛ 

نمی دونم از کجا باید بگم ؛بازم مثل همیشه دلم میخواد با خودت حرف بزنم. 

مرسییییییییییییییییییییی واسه این قدرتی را که بهم دادی؛واسه اینکه موقعی که فکر میکنم که دیگه هیچ راهی نیست بازم خودت را نشونم می دی نمی زاری درد تنهایی را احساس کنم 

ولی الان ددیگه تنها نیستم یعنی تنها نموندم فکر نمی کردم به این زودی من را با یه دوست گل آشنا کنی!! 

این مدت چه اتفاقایی افتاد..... 

فکرش نمی کردم اینجوری بشه ولی خوب حتمأ خواست تو بوده و من آلان از درکش.. 

ولی فکر کنم تا یه حدودی بدونم. 

این روزا بر خلاف چیزی که انتظارش را داشتم بد نگذشت. 

چقدر گریه و اشک اون روز کمکم کرد باعث شدم نه تنها خودم دوسام هم به آرامش برسند... 

چقدر همیشه منتظر بودیم که ... 

حالا همون اتفاق افتاده بود و من در یک قدمی بودم ولی دیگه نمی خواستم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد