تا کی نمی دونم

پایان قصه من وتو کجاست؟ 

تو چرا اومدی؟ 

چرا می ری ؟ و چرا بازم میای ؟ می خوای من را به کجا ببری؟ 

از من چی می خوای ؟ من از تو چی می خوامممممممممممممم؟ 

آخه چرا پایاینش طولانی شد؟ 

چرا همکاری نمی کنی؟ 

از هیچ طرفش 

تو هم گیر افتادی ؛مثل من 

می دونم

تو هم نمی دونی با من چه کار نی ؛می دونم

تو هم نمی تونی دل بکنی ؛می دونم

من موندم تو ؛تو موندی و تنهایی

اما بین من تو یه دنیا فاصله بود

یه دنیا نامردی که تونستی با من این کارا را بکنی

اما چرا؟

چه می خواستی که نداشتی؟؟

آره بهم جواب دادی خیانت؛بی مهری ؛بی توجهی...

و افسوس که من نداشتم....

خواستم نشد

اما دارم سعی می کنم

و روزی که من این ها رادبدست بیارم تو پشیمونی

پشیمونی مثل همیشه

مثل روزای دیگه زندیگت

ولی این رسمش نیست

راه خوبی را انتخاب نکردی

و واست چیزی به جز افسوس باقی نمی زاره

و خودت این ها را بهتر می دونی



نظرات 1 + ارسال نظر
طفل عشق جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.epika.blogfa.com

می دونم برات قبول خیلی چیزها خیلی سخته.ولی من دوستی تو رو نه برای خودم خواستم و نه برای هیچ چیز دیگه ای.خواستم با هم ابشیم تا لحظاتی پر از شادی و سرور بدون فکر کردن به هیچ چیز داشته باشیم.اینه اون بهشت موعود.بدون هر تجربه ی پلی است به سوی آگاهی برتر.دوست تو طفل عشق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد