من و ا..

روزهایی که کنار ا گذشت درس های زیادی به من داد 

من تونستم معنی دوست داشتن را حس کنم ؛خالصانه دوسش داشتم این احساس خیل عمعق بود؛روز به روز هم زیادتر می شد؛روزهای اولی که این احساس را داشتم خیلی ها بهم می خندیدمد و می گفتند ۲ سال دیگه به خودت می خندی 

اما اون ۲ سال هم اومد و من به خودم نخندیدم. 

من دوست داشتم که یه نفر را خیلی دوست داشته باشم 

دوست داشتم معنی عشق را حس کنم ؛حتی به مقدار کمش... 

نمی دونم عاشق ا شده بودم یا یه چیز دیگه بود 

اما اینقدر می تونم بگم 

که ذکرم اسم اون شده بود 

صبح با یاد اون بلند می شدم و شب به یاد اون می خوابیدم 

هر بار که می دیدمش واسم تازگی داشت 

با هر اس مسش کل بدنم داغ می شد 

حتی بعد از ۲ سال و نیمی که از دوستیم با اون گذشت من هنوز همون حس را داشتم 

نمی فهمیدم معنی این احساس چیه؟ 

آخه ا هر بلایی که می تونست سر من اورد بهم خیانت کرد؛منی که حتی توی ذهنم اجازه ورود به کسی را نمی دادم 

منی که تمام وجودم را به اون داده بودم 

در برابرش چیزی دریافت نکرده بودم 

به جز می شه یه نفر را دوست داش حتی اگر تمام حرفایی که تو گوشت خونده یه دروغ باشه 

داستان من ا داستان طولانی ای بود 

من خیلی چیزهام را از دست دادم 

و اون هیچوقت نفهمید که با من چه کرد... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد