...

آخر همه داستان بدهکار می شدم 

این جالب بود  

آخر همهی ناراحتی هاش من کسی بودم 

که کاسه کوزه ها سر من شکسته می شد 

منی که با خواست خودم وارد زندگیش نشده بودم 

من که با زمزمزه های اون که از عشق می گفت؛ از دوست داشتن می گفت از آینده می گفت... 

به این بازی وارد شدم 

 

نمی تونم شکایت کنم از هیچکس و هیچ حتی از اون آخه من 

به کارما اعتقاد دارم 

به تناسخ 

همه این حرفا من را ملزم می کنه که بپذیرم و حرفی نزنم 

خدا کنه تونسته باشم درساش را بگیرم 

...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد