آسمان

تمام آسمان ها در خواب بودند .. هنگامی که ماه پرده از رخسارشان برداشته بود .. شاید صدای شر شر آب بیش از هر چیز جالب توجه می کرد .. صدای لرزان باد نیز از میان درختان خسته ، خسته کننده بود .. اگر امشب ...
پاره پاره نیستند ابرهای آسمان ، امشب .. شاید امشب ابری آسمان را نباشد .. تنها ماه می داند .. اگر امشب باران ببارد .. شاید خدا به یاد آورد عاشقانی هستند چشم به راه .. کاش آنگاه که باران اشک های نیم خشک روی گونه ام را از نو تر می کرد ندایی از تو به آسمان می فرستادم تا امشب در عین ناامیدی امیدی به باریدن از نو نبود .. امشب خواهم گریست به وسعت لبخندهایی که محو گشت در هنگامی که تو عشق را به من می دادی تا باور کنم هر آنچه را که بود .. اگر آسمان امشب ببارد .. شاید تمام گل های خفته دزدانه به دنبال اولین قطره باران دستانشان را به سوی آسمان بگشایند .. آنگاه که هیچ کس آنان را ناظر نیست .. درختان زیر لب بر آسمان خواهند خواند زمزمه های پنهانی که شاید آنان را سلامی تازه به زندگی باشد .. مرا گریه ای باشد امشب ، شبانه .. تا اگر فردایی رسد در جایی که اشکی از من چکیده است گلی روید تا که از عشق بی پرو بالی حکایت کند .. تا شاید تو باشی آن رهگذری که آن گل را می بوید ..
اگر امشب آسمان ببارد برای من فرقی نخواهد کرد .. پس امشب باران می بارد .. حتی اگر از آسمان باران نبارد .. خواهد بارید از چشمانم ، باران ..

عشق

عشق خداوند در جزئی ترین چیزها و شخصی ترین تجربیات زندگی نهفته است

عشق

 

از تاریکی است

به شب پی می برم

رویاها جاری می گردند

و ستاره ای سوسو می زند

اه!ای ستاره شامگاهی ارزویی کن

بنگر!

ستاره ای از میان تاریکی می درخشد

و ترانه اش دلم را با خود می برد

اه!ارزویی می کنم.......

ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

یکدیگر را دوست بدارید ، اما از عشق زنجیر مسازید
بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج و اهتزاز باشد
جامهای یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید
از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هر دو از یک قرص نان تناول مکنید
با شادمانی باهم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید
همچون سیمهای عود که هر یک در مقام خود تنها است ، اما همه با هم به یک آهنگ مترنمند
دلهایتان را بهم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید
زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگاه دارد
در کنار هم بایستید اما نه بسیار نزدیک : از آنکه ستون های معبد به جدایی بار بهتر کشند و بلوط و سرو در سایه هم به کمال رویش نرسند

 

زخمها و دردهای آدم سرمایه است...!
هر کسی نمیتونه به این جایی که تو رسیدی برسه...!
پس سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن...!
داد نکش...!
آه و ناله هم نکن...!
صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن.
تو مانند تکه سنگ آهن هستی تازیانه روزگار خردت کرد و شکستت و بارها درکوره بی رحم حوادث زمانه حراراتت داد..
گداخته شدی ، ذوب شدی، سرد شدی ولی هر بار آب دیده تر شدی.
تا العان کهبصورت پولاد در اومدی.
تو محکمتر از اونی که حتی بشه تصورش کرد...!

 

زمان رو نگه دارید

من نمیخوام برم جلو

کاش برگردم عقب

اگر دوستم نداشته باشی ،من هم کم کم تو را از دلم بیرون می کنم ...

و اگر روزی فراموشم کردی ، دیگر به دنبالم نگرد !

چون من قبل از تو فراموشت کرده ام ....

ولی اگر : روزی، ساعتی و یا حتی لحظه ای ،

احساس کردی که دلت برایم می تپد ،

آنگاه تمام شعله ها در من زبانه خواهد کشید ...

زمین را هموار خواهم کرد ،

در میان جنگل تـنـهاییم ، جاده ای پهن و بزرگ خواهم ساخت ،

و به انتـظـار روز رسیدنت خواهم نشست ،

و آنگاه همه زندگیم را به پایت خواهم ریخت ...

 

تمام چترها باز شده اند

اما تو نیامده ای

گـفته بـودی

وقتی باران تمام شـد می آیم ...

 

باران شــدم

تمام شــدم !

اما بازهم  نیامدی

فقط چتر تازه یی خریده ای ...

رفتن

تــو در کـنـارم

و دسـتهـایـمـان :

در تـلاش کـلام آخــر...


دسـتـم می لـرزد

چـشـم می گـشـایــم

دسـتـت نـیـســــت...