حرمت

مدتی هست که دارم فکر می کنم که چه تصمیمی بگیرم؛صبر کنم یا نه به زندگیم برسم 

هنوز هم لایق صبر هست یا نه؟!!ولی تصمیم آخرم را گرفتم 

همه راست می گفتن ؛ولی چون دوسش داشتم به حرفهای کسی اهمیت نمی دادم 

و فقط گوش می کردم و بازم کار خودم را انجام می دادم؛ولی حالا... 

می خوام تمامش کنم؛حتی دیگه نمی خوام به فکرم و ذهنم هم اجازه بدم که بهش فکر کنه؛  

فکر هم حرمت داره!همه چی حرمت داره؛عشق حرمت داره؛دوست داشتن حرمت داره؛ 

زندگی حرمت داره؛جسم حرمت داره...  

می خوام حرمت هایی را که تا حالا شکوندم نگه دارم؛می خوام بدونم کجا دارم از دوست داشتن  

حرف می زنم ... 

بدونم دارم با کی حرف می زنم... 

از خودش خواستم که مثل همیشه بهم قدرت بده:ازش خواستم دوست داشتنم را تبدیل کنه... 

می دونم  کمکم می کنه؛خودش می دونه نیتم همیشه خیر بوده؛تنهام نمیزاره 

از تو هم که خیلی تو این راه کمکم کردی؛از تو هم که خواستی فکر کنم 

ممنونم.

دوست ندارم

 دوستت ندارم به خاطر خودم 

 دوست ندارم به خاطر اون لحظه هایی که فکر کردم دوستت دارم     

  دوست ندارم؛دوست ندارم به خاطر خوبیهات  

  دوست ندارم  به خاطر  اون لحظهایی که بهم نزدیک بودیم مثل یه نفس

  دو ست ندارم  به خاطر  خانواده ام  

  دو ست ندارم  به خاطر     خانواده ات 

 دو ست ندارم  به خاطر     اون که دوست نداره 

 دو ست ندارم  به خاطر      تو که دوسش داری 

 دو ست ندارم  به خاطر  تو که من را به این وبلاگ کشوندی 

 دو ست ندارم  به خاطر   بد اخلاقیات  

 دو ست ندارم  به خاطر دل تنگیام  

 دو ست ندارم  به خاطر  اشکام 

 دو ست ندارم  به خاطر اون لحظه هایی که بی تو گذشت  

دوست ندارم  به خاطر شکستن دل یه دختر بی گناه 

دوست ندارم به خاطر اون حرفهایی که تو گوشم خوندی بعد گفتی اشتباه کردی 

دوست ندارم به خاطر اینکه خیلی چیزا را ساده جلوه می دی

                                          ...  

 دو ست ندارم  به خاطر  واسه الان که حس کردم دوست ندارم  

 دو ست ندارم  به خاطر  اینکه خرم هنوزم ....

تنهایی

دیگر هراسی از تنهایی ندارم شاید پایان راه باشد!!

 

همه آرام و بی صدا تنهایم گذاشتند

 

همه رفتند

 

حتی تو

 

چرا؟؟؟؟

 

آخر انصاف را چگونه معنی می کنی؟

 

به چه جرمی؟؟؟؟

 

به جرم اینکه دوستت داشتم؟؟؟

 

من که از تو هیچ نخواستم.

 

میخواستم باشی من تو را دوست داشته باشم

 

همین.!!!

 

لحظه های بی تو بودن اگر چه سخت میگذرد ولی میگذرد!!!

 

رفتنت وتنهایی به من می آ موزد که زمونه بی وفاست

 

اومدم همینو بگم !!!

تضاد

می رسد روزی که روزها را بی من سر کنی ؛ 

 

می رسد  روزی که مرگ عشق را باور کنی؛ 

 

میرسد روزی که در کنار عکس من؛  

شعر های مرده ام را مو به مو از بر کنی...... 

 

 خدایا بهم بگو چرا همیشه باید اینجوری باشه؛چرا باید جدایی باشه تا قدر با هم موندن فهمیده بشه؛چرا باید بدی باشه تا لحظه های خوب درک بشه 

خدایا از این دنیای تضاد ها خسته شدم.......... 

 

 

آدمک خر نشوی گریه کنی

آدمک آخر دنیاست بخند  

آدمک مرگ همین جاست بخند  

دست خطی که تو را عاشق کرد ؛  

شوخی کاغذی ماست بخند 

 

آدمک خر نشوی گریه کنی ؛  

کل دنیا سراب است بخند  

آن خدایی که بزرگش خواندی؛  

به خدا مثل تو تنهاست بخند... 

 

چند روز همش دارم این شعر را زمزمه می کنم؛بچه ها دیونه شدن از بس که این شعر را می خونم 

آدمک خر نشوی گریه کنی       کل دنیا سراب است بخند

راه درست

خدایا چه کار کنم؟ 

حرف کی گوش کنم؟ با دلم راه بیام یا با عقلم. 

همشون دوستام هستند ؛هر کسی یه چیز می گه ولی هیچکس نمی فهمه من چی می گم !چی می خوام! 

خدایا تو که بودی!تو که می دونی!توی تک تک لحظه هام حضور داشتی؛تنهام نزاشتی؛بازم یه راه قشنگ نشونم بده؛گیج گیجم. 

خسته ام ولی به خاطر خیلی ها باید.....

اگر خرابش کنم دیگه درست کردنش راحت نیس؛ 

دوسش دارم ؛حرفاشم قبول دارم ولی خیلی وقتا........ 

راحت حرفام را می زنم؛خیلی ها می گن......... 

من خودم قبول دارم؛ 

امروز چقدر تو تاکسی با حرفاش ............. 

بازم فقط همین را می خوام کمکم کن تا راه درست را انتخاب کنم

شروع جدید

دارم بازم می نویسم ؛گلی که تازه با اون آشنا شدم دلیلشه؛ 

نمی دونم از کجا باید بگم ؛بازم مثل همیشه دلم میخواد با خودت حرف بزنم. 

مرسییییییییییییییییییییی واسه این قدرتی را که بهم دادی؛واسه اینکه موقعی که فکر میکنم که دیگه هیچ راهی نیست بازم خودت را نشونم می دی نمی زاری درد تنهایی را احساس کنم 

ولی الان ددیگه تنها نیستم یعنی تنها نموندم فکر نمی کردم به این زودی من را با یه دوست گل آشنا کنی!! 

این مدت چه اتفاقایی افتاد..... 

فکرش نمی کردم اینجوری بشه ولی خوب حتمأ خواست تو بوده و من آلان از درکش.. 

ولی فکر کنم تا یه حدودی بدونم. 

این روزا بر خلاف چیزی که انتظارش را داشتم بد نگذشت. 

چقدر گریه و اشک اون روز کمکم کرد باعث شدم نه تنها خودم دوسام هم به آرامش برسند... 

چقدر همیشه منتظر بودیم که ... 

حالا همون اتفاق افتاده بود و من در یک قدمی بودم ولی دیگه نمی خواستم...

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

یادمان از امروز خطایی  نکنیم  

گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست 

گر شکستیم زغفلت من ومایی نکنیم 

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش  

ساز و نوایی نکنیم. 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند 

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

بهم بگو

با اینکه همش می گی این کارا فقط به خاطر احساس گناهی که می کنی! 

فقط به خاطر احساس مسئولیتت ولی من یه چیز دیگه احساس میکنم. 

کاش دوست نداشتم!اما مگه میشه!تو توی تمام وجودم ریشه کردی! 

اما کاش با من رو راست باشی! 

کاش بفهمم واقعأ ته دلت چی می گه من یا... 

کاش اگه ته دلت... 

بهم بگو؛همه حقیقت را بگو؛خواهش می کنم...

بازم دارم می نویسم

نمی دونم چی شد که دلم کشید بازم بنویسم! 

می دونی من نوشتن را خیلی دوست دارم،هر وقت که دلم می گیره واسه خودم،واسه خدام مینویسم. 

کلی وقتا با همین نوشتنم خودم را لو دادم 

چیزایی که نمی خواستم مامان بفهمه،فهمیدهههههههههههههههه 

اما هیچوقت به وبلاگ فکر نکرده بودم، ولی تو باعث شدی من وبلاگ رو بیارم. 

یادته همیشه مخلاف بودم که تو وب حرفای دلت را بنویسی ام بعدش خودم...........! 

خدایا مرسی واسه همه چی!واسه لحظه های قشنگی که واسم می آفرینی،واسه اینکه میتونم یه سال خوشکله دیگه بهار را ببینم. 

می دونم امسال ساله خیلی خوبی واسم خواهد بود،هم از نظر احساسی که 2 سال زندگی من را عوض کرده،هم عرفانی و هم مالی. 

خدایا دوست دارم سپاس برای همه چی