عشق

امروز هم احساس خوبی دارم؛ 

از عشق شنیدم؛وتنم پر شد از بوی یار؛ 

مهم نیست او کجاست؛چون او وجسمش تمام شد؛و به ابدیت پیوست 

 نمی توانم به وجود جسمانی اون دیگر لحظه بیندیشم 

من آنچه را که می خواستم در راهم یافتم 

می دانم که معبود هستی مرا تنه نخواهد گذاشت  

او مرا لحظه ای به خود وا نمی گذارد 

او عشق است؛و عشق ورزیدن لایق ذات پاکش 

که ما میخواهیم او را در دیگران پیدا کنیم؛ 

و چون از وجود خودش در ما دمید ؛هر انسانی که به او عشق می ورزیم 

از وجود لایتناهی سر چشمه گرفته؛و برای همین است که  

هیچ یک از دلیل ها و بهانه ها ما را توجیه نمی کند و باز..... 

انک این وجود لایتنا هی را ارج می نهم و  

سوگماد عشق را سپاس و از ماهانتا یاری  

می خواهم 

برکت باشد زندگی برای همه 

 

 

 

 

 

مهربانم

می دونم حرفام آزارت داده؛ولی با حرفام قصد ازار تو را نداشتم؛اصلا منظورم به تو نبود؛من فقط گفتم  اون حرفا محرک من بود؛من با اون حرفا باعث شد یه چیزایی را ببینم که خودم می دونستم و نمی خواستم ببینم و باور کنم؛ولی نم دونم چرا بعد از گفتن اون حر فها همه چیز برام قابل دیدن شد ؛اون حقایقی که هیچوقت تمایل به دیدنش نداشتم. 

اما بعد چند ساعت دوباره اروم شدم؛دوباره هدفم را پیدا کردم؛اگر اون روز هم اون چیز ها را بهت گفتم ؛فقط می خواستم مثل همیشه احساسم را بهت بگم ؛همین؛من تو را فهمیدم؛ولی شاید نتونستم نشون بدم............. 

واسه خودم متاسفم که نتوستم لایق تو باشم.......... 

تو خوبی و پاک 

واسه منم عزیز؛واست ارزوی ارامش و شادی دارم مهربانم 

...

امروز حس خیلی خوبی دارم و کلی حرف واسه گفتن ؛مخصوصا با تو امیر جان ؛کلی چیز میز هست که باید بگم؛ولی خوب فردا امتحان دارم 

احتمالا امروز فرصت نمی کنم بگم؛بعد قشنگ می یام و کلی حرف می زنم 

الان فقط اومدم بگم 

    

 

  سوگماد دوستت دارم 

 

 

 

  ماهانتا دوستت دارم 

     

 

   کائنات دوست دارم

چند روز ازت خبر ندارم

چند روزه که ازت خبر ندارم  

        

                                             نمیدونم کجای قصه موندی

                 نمی دونم تو در چه حالی اما

                                           منو به مرز بی کسی رسوندی

                  خدا کنه یادت نرفته باشه

                                          اون همه عشق و اون همه خاطره

                 با هم دیگه روزای خوبی داشتیم

                                           حیفه که اون لحظه ها یادت بره

                چند روزه که ازت خبر ندارم

                                            نمیدونم کجای قصه موندی

                ولی بدون یادم نمیره هرگز

                                           عهدی رو که با چشمای تو بستم

حس خوب

دیروز حس خیلی خوبی داشتتتتم؛رفتم کلاس؛هر وقت که می رم کلاس یه انرژی خاصی می گیرم 

جالبه هر وقت که می رفتم 

کلاس اگر از دست ا ناراحت بودم ؛اینقدر جو کلاس من تو  عالم عشق می برد؛که بلا فاصله بهش زنگ می زدم و سعی می کردم همان طوری که خودم آرومم اونم آروم کنم بعدش اون می گفت بیا پیشم ؛منم که از خدا خواسته که اون لب باز کنه نمدونستم چطور تاکسی بگیرم و خودم را به اون کسی برسونم که تمام احساسم صداش میزد 

جالب بود این بار بحث کلاس در مورد عشق بود؛حس خوبی داشتم و دلیلی به زنگ زدن نمی دیدم؛بعدشم با سارا رفتم انجمن ؛اونجا یکم حوصله من را سر می بره ولی خوب اون جا هم خوبه؛آقای سلطانی هم بودش ؛همه بهمون می گفتن چرا نیومدید جمعه پیر بنو؛چقدر حس خوبی داشتم. 

به سارا می گفتم واقعا از خدا سپاس گذارم که این قدرت را بهم داده؛سارا می گفت مواظب باش مغرور نشی؛راست می گه غرور آدم را نابود می کنه.......... 

شب با سارا رفتیم خونشون؛اما یه تلفن از یه عزیز یکم حالم را گرفت ؛نمی دونم چرا؟ قبلا اینجوری نبودم؛تازه فهمیدم نه من هنوز ضعیفم؛ 

آخه انتظارم از اون خیلی شده بود؛فکر می کردم دوستیم با اون خیلی ارزشش رفته بالا و اون به خاطر من از یه چیزایی می گذره؛می دونم ما اجازه نداریم از کسی انتظار داشته باشیم؛ 

 

حسم را طبق معمول بهش گفتم؛اما نباید می گفتم؛ شاید...

امروز صبح ا بهم اس داد؛چقدر این بشر دوست داشتنی؛واقعا دوسش دارم ؛آرومم می کنه؛عشق اشکان هم به نتیجه رسید ؛خدا رو شکر؛که راه خودش را پیدا کرد

ماهانتا

ماهانتا سلام 

دیروز ع بهم پیشنهاد که مسائلم را با تو در میون بذارم؛از خودت یاری بخوام؛بهم گفت مراقبه 

کنم؛حوصله مراقبه نداشتم ولی خوب تو رویا ازت خواستم؛تز امشب دوست دارم مراقبه هم کنم؛باید عشقت تو قلبم زیاد بشه؛ 

امروز یه کتاب جدید از کتابخونه گرفتم که بخونم کتاب آقای ص هم تموم شد باید وقت کنم بهشون بدم؛کتاب خوبی بود اسم کتاب این بود که بیایید گوسفند نباشیم؛ 

پیشنهاد می کنم هر کسی می تونه بخونه؛آخه منم می خوام دیگه گوسفند نباشم. 

بیچاره مامان ترسیدند این کتاب را بخونن آخه بهشون گفتم آقای ص خیلی رو کتاباشون حساسن 

ولی خوب خودم خوندم و تمامش کردم؛باید کتاب های اک هم دوباره شروع کنم به خوندن؛ای روح الهی مرسی

خوشحالم

چقدر    خوشالم  

سوگماد من مرسی؛چقدر خوشکل بهم انرژی می دی بدون اینکه خودم بفهمم دلیل شادیم چیه؟ 

انگار که نه انگار صبح داشتم گریه می کردم 

آخه مثل یه کبوترم که از قفس آزاد شده؛حس خوبی دارم 

نازنینم ناراحته؛آخه امروز ۲ خرداد و واسش پر از خاطره؛می فهمش خاطره ها  

آدم را خیل آزار می ده؛و لی خوب گل من به جای فکر کردن به خاطره گذشته که دیگه نیس و تموم شده؛به خاطره اینده فکر کنه؛اونی را که دوست دای تو آینده  بساز؛اصلا همون خاطره را خیلی خوشکلتر اونجوری که باهاش عشق می کنی بساز و مطمئن باش که بهش رسیدی؛۶ تا دوست دارم ؛می دونم که می تونی چون من تونستم 

تو  هم به روح من پیوند خوردی؛منتظرم که زنگ بزنی و بگی که کلی خوشالی 

من خوشحالم دوست دارم تو هم خوشحال باشی 

می دونم به غیر از این هم نخواهد بود. 

راستی ا مرسی خیلی با حرفات کمکم کردی؛قشنگ درکم کردی؛

حسرت یه شب خوشکل

چه شب خوبی می تونست بشه و چطور الکی خرابش کردم؛هیچوقت حسرت یه چیز اینقدر به دلم نمونده بود که حسرت اون شب دلم هست. 

بهم گفته بود سعی کن تا می تونی بهت خوش بگذره ؛به هیچی فکر نکن 

همین نتمیم را داشتم چقدر از شب قبلش خوشحال بودم حس خوبی تمام وجودم را گرفته 

اون روز هم همینطور از صبح هم من هم دوستانی را که دعوت کردم شور و شوق عجیبی داشتیم 

اولش خورد تو ذوقمون قرار بود اتوبوس دختر و پسرا جدا باشه؛من نیگران بودم می دونستم اینجوری می خوره تو ذوق بچه ها دوست داشتم به همشون خوش بگذره؛دوسشون دارم ؛بچه ها ی گلی هستند ؛ا.ونا هم من را دوس دارند؛خیلی هوام دارن 

خلاصه به دوستام گفتم من می خوام که همه با هم باشند واسه همین حتما این اتفاق می افته چون من می خوام کائنات جورش می کنه 

همینجوری شد با اینکه خیلی سخت بود ولی خواسته من بر آورده شد؛ 

تو را خیلی خوش گذشت 

که ا بهم گفت که اون گفته..... 

خیلی دلم گرفت؛آخه مطمئن بودم اون ناراحته؛قصد ناراحت کردنش را نداشتم ولی اون اینجوری خواست 

می دونستم حس بدی داره؛آخه خیلی مغروره 

ولی خوب من خوب شناختمش 

ولی زود یادم رفت 

با بچه ها هماهنگ بودم ؛می گفتم و می خندیدم 

اونجا که رفتیم ؛بازم همینطور بود که یه آن احساس کردم میخوان یه چیزایی بهم بگن 

از شب تا صبح حرف زدیم 

اصلا نفهمیدیم چطور صبح شد؛فرصت قشنگ با اونا بودن را از دست داد م 

وای خدایا 

چطور روش میشه این همه دروغ بگه 

چطور می تونم ببخشمش؛احساس بدی نسبت بهش پیدا کردم؛همون چیزی که خودش دوست داشت داره اتفاق می افته؛می خواست ازش بدم بیاد؟خوب حالا بدم می یاد 

از خاطره هاش نفرت دارم؛تا کی می خواد دروغ بگه 

یه اس دادم به ع؛باورش نمی شد که بهش اس دادم ؛زنگ زد ذوق زده شده بود که تحویلش گرفتم 

تو را خدا می بینی.....؟ 

کائنات

دیشب عسل را دیدم؛کلی دلم واسش تنگ شده بود دختر خوبی؛شخصیت خاصی داره؛  

خیلی به من احترام میزاره؛واسم عزیز 

اونم یه مدت دلش گرفته ؛سعی کردم آرومش کنم؛واسش حرف زدم خیلی خوشکل به حرفام گوش داد؛سوگماد من عشق من ؛نمی دونم چطور ازت تشکر کنم؛دیشب با کائنات آشتی کردم 

اهدافم را نوشتم و یه دستور جدی بهش دادم و تاریخ زدم که تو اون روز و ساعات  

اون اتفقاتی که منتظرش هستم بیفته؛و شک ندارم که تک تکاون چیزایی که می خوام اجرا می کنه؛بچه حرف گوش کنیه منم ۶ تا دوسش دارم 

یه تفعل حافظ زدم؛شعر خوشکلی بود؛شعرهای حافظ که همشون عشقن 

همشهریه خودمونه دیگه اونم ۶ تا دوس دارم  

و شروع کردم به نوشتن خواسته ام ۱۵ بار 

چند تا کتاب دست چند نفر دارم الان احساس می کنم که باید یه دور دیگه اون ها رو بخونم 

یکم از بعضی چیزا عقب افتادم 

می خوام با ماهانتا هم آشتی کنم ؛حس خوبی دارم واسه این برکات تنها از خودت ممنونم 

۶ تا دوست دارم

خدایا بازم عجیب تو اوج ناراحتی ها اومدی سراغم

الان حس خیلی خوبی دارم حسی که با چند min

پیش فرق داره. خدایا 6 تا دوست دارم